یا ابو فاضل(ع)
ای خداوند ادب، بنده ی عشق
کشته مهر و وفا، زنده عشق
ادب و عشق و وفا، مرهونت
همت و جود و سخا، مدیونت
شرف و غیرت و مهر و احساس
جاودانی زتو باشد- عباس (ع)
پیش سرو قدت، از خجلت خویش
سرو افراخته قد- سر در پیش
نخل جودی تو و- احسان، ثمرت
صد چو حاتم- چو گدایان به درت
پسر شیر دل شیر خدای
شاه بیت غزل عشق و وفای
سرمه ی چشم ملک، خاک رهت
مشتری، مهر- به چهر چو مهت
بسکه ماه رخ تو دل می برد
دل زدیوانه و عاقل می برد
عاشقان ریزه خور خوان تواند
جمله طفلان دبستان تواند
عقل- مبهوت وفاداری تست
عشق، حیران فداکاری تست
مشعل عشق، تو افروخته ای
شمع را سوختن آموخته ای
جز تو ای باخته سر در ره عشق
کیست؟ استاد به دانشگه عشق
گر چه خود مایه فخر بشرست
علی از چون تو پسر مفتخر ست
فاطمه، کش ز خدا باد سلام
در صف حشر چو بگذارد گام
همرهش- دست تو را می آرد
تا که بار گنهان بردارد
ای دل خلق خدا پا بستت
بوسه زن، دست خدا بر دستت
ما همه دست به دامان توایم
میزبان غم و مهمان توایم
به نام او
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ
قلم،تصویر جانکاهی است از نی
علم،تمثیل کوتاهی است از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت،غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است
سرش برنی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری برنیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر،باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی !
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی سرو سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست