زحمت
پایش زدست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
در گوشه خرابه کنار فرشته ها
با ناخنی شکسته زپا خار می کشد
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هر چه می کشد به خداب یتیم ها
از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه تان هم کنیز شد
آیا ز پر شکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است
نقشی می کشد همه را بار می کشد
لبهای بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار می کشد
یا علی جانم....
لالا اصفر بخواب گل مادر دیگه نزن پرپر نداره شیر مادر
خیمه شده محشر لالا علی جان زبونت خشک دور لبونت خشک
تموم جونت خشک ناخن نزن اصغر به سینه مادر لالا علی جان
اصغرم آروم بگیر کسی جوابت رو نمی ده جز حرمله و سه شعبه تیر
روی دست حسین تو آروم بخواب دور از چشای رباب
تو رفتی وخیمه برات عزاداره لالایی اصغر
به جای تو مونده برام یه گهواره
بارون بارون آی بجه ها بارون بارون تیر بارون
می باره تو میدون همه بیاید بیرون بارون می باره
پیراهن بابا شده پر خون چشاش شده گریون
آی بچه ها انگار علی شده قربون بارون می باره
قاتل غرق خنده شد بابامون از غم آکنده شد
ای وای از رباب شرمنده شد زیر عباش شیرخواره رفته بخواب
دور از چشای رباب تو رفتی وخیمه برات عزاداره لالایی اصغر
به جای تو مونده برام یه گهواره لالایی اصغر
علی جان
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد
امروز که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشک
این غنچ? بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظُی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت به من گذارید یک قطره آب آرید
بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بحنگید
این شیر خواره بر کف تیغ سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شان?امامش دیگر مکان ندارد
(میثم)به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد
حضرت علی اصغر(ع)
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت
باران غم
باز باران باترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه"
یادم آید کربلا را دشت پر شور ونوا را
گردش یک ظهر غمگین گرم و خونین
لرزش طفلا ن نالان زیر تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد وعطشان با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ وخمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام وسنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا برلب این رود پیچان باز باران
باز باران با ترانه آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطر ه ها روی لب شش ماهه طفلی رو به پایان
مرد محزون دست پر خون
می فشاند از گلوی نازک شش ماهه بر لب های خشک آسمان
باچشم گریان باز باران
باز هم اینجا عطش آتش شراره
جسمها افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت وسینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق وسیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
وندرین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله
پای خسته دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها برخاک سوزان باز باران
باز باران قطره قطره
می چکد از چوب محمل خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری باز سنگ و باز باران
آری آری تا نگیرد شعله ها دردل زبانه
تانگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تانبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه
برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش می بارید باران